شقایق...انگار دارم دیوانه می شوم...
گاهی از ميل زیستن در هر چه هست ونیست...
وگاه در هر چه میچرخد درنگاهم...و هر چه باشد در تبسم لبانت...
و آنقدر درتفکر هیچ می مانم... ومخصوصا وقتی به تو فکر میکنم...
که نمیدانم کیستی...و درکدامین دیاری...
آری آنقدر فکر ميکنم...که گاهی یادم می رود...به چه فکر کنم...
وگاهی نمیدانم...به تو فکر کنم...یا به درد دلم...که نمیدانم چه مرگش شده...